ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

یه خاطره

سلام پسر گلم! 5 شنبه هفته پیش یعنی 25 دی من و خاله فرزانه تصمیم گرفتیم بریم آتلیه تا چندتا عکس بندازیم. ساعت 11 وقت داشتیم. یه کم طول کشید تا آتلیه رو پیدا کنیم. با همه ذوق و شوقی که داشتیم اما عکس ننداختیم. آخه عکاس آقا بود!!! من و خاله در نهایت تعجب خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. انگاری بابایی راضی نبود بدون اون عکس بندازیم! بعد با خاله فرزانه رفتیم رستوران ترنج و یه ناهار خوشمزه خوردیم و برگشتیم. اما شیرین ترین قسمت این ماجرا هدیه خاله جون بود که واسه من خریده بود! خیلی خوشگل و نازه! مگه نه دستش درد نکنه! ...
3 بهمن 1393

حس مبهم

سلام پسر گلم! امروز با مادرجون رفتیم پیش دکتر پرستنده. مثل همیشه مهربون و خوش اخلاق بود. بهم گفت شنبه بعد از 2 ساعت پیاده روی تند برم بیمارستان بعثت تا ویزیت شم! از وقتی از مطب اومدم یه حس عجیبی دارم. نمیدونم ترسه یا استرسه یا .... . فکرم همش درگیر توئه! یعنی میخوای شنبه بیای؟ انگاری یه کم زوده بر اساس تاریخ خودم و البته سونو. واسه اینه که یه کم سردرگم و گیجم. واسه مامانی و بابایی دعا کن.! دعا کن خدا بهم آرامش بده! 
1 بهمن 1393

هدیه بابایی

سلام پسر گلم! الان که دارم اینو واست مینویسم بابایی داره حسابی قربون صدیقت میره!! میشنوی که! دیروز منو بابایی رفتیم و واست یه کادوی کوچولو خریدیم. خوشت میاد؟ انشااله به سلامتی استفاده کنی!  ...
1 بهمن 1393