یه خاطره
سلام پسر گلم! 5 شنبه هفته پیش یعنی 25 دی من و خاله فرزانه تصمیم گرفتیم بریم آتلیه تا چندتا عکس بندازیم. ساعت 11 وقت داشتیم. یه کم طول کشید تا آتلیه رو پیدا کنیم. با همه ذوق و شوقی که داشتیم اما عکس ننداختیم. آخه عکاس آقا بود!!! من و خاله در نهایت تعجب خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. انگاری بابایی راضی نبود بدون اون عکس بندازیم! بعد با خاله فرزانه رفتیم رستوران ترنج و یه ناهار خوشمزه خوردیم و برگشتیم. اما شیرین ترین قسمت این ماجرا هدیه خاله جون بود که واسه من خریده بود! خیلی خوشگل و نازه! مگه نه دستش درد نکنه! ...
نویسنده :
مامانی
21:21